![]() |
![]() |
نویسنده: مطهره
دوشنبه 86/2/31 ساعت 11:17 عصر
آبی بلند را می اندیشم و هیاهوی سبز پایین را
نویسنده: مطهره
دوشنبه 86/2/24 ساعت 11:44 عصر
پروانه به حال تو دل شمع بسوزد ![]()
نویسنده: مطهره
دوشنبه 86/2/24 ساعت 11:33 عصر
مرغ مهتاب می خواند
نویسنده: مطهره
یکشنبه 86/2/16 ساعت 4:47 عصر
دیر زمانی است روی شاخه این بید
نویسنده: مطهره
سه شنبه 86/2/11 ساعت 4:23 عصر
اهل کاشانم
نویسنده: مطهره
شنبه 86/2/8 ساعت 11:58 عصر
![]() می خروشد دریا می خروشد دریا. هیچکس نیست به ساحل دریا. لکه ای نیست به دریا تاریک که شود قایق اگر آید نزدیک. مانده بر ساحل قایقی ریخته شب بر سر او ، پیکرش را ز رهی نا روشن برده در تلخی ادراک فرو. هیچکس نیست که آید از راه و به آب افکندش. و دیر وقت که هر کوهه آب حرف با گوش نهان می زندش، موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما قصه یک شب طوفانی را. رفته بود آن شب ماهی گیر تا بگیرد از آب آنچه پیوندی داشت. با خیالی در خواب صبح آن شب ، که به دریا موجی تن نمی کوفت به موجی دیگر ، چشم ماهی گیران دید قایقی را به ره آب که داشت بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر. پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش به همان جای که هست در همین لحظه غمناک بجا و به نزدیکی او می خروشد دریا وز ره دور فرا می رسد آن موج که می گوید باز از شب طوفانی داستانی نه دراز. داستانی نه دراز
نویسنده: مطهره
شنبه 86/2/8 ساعت 11:56 عصر
تنها ، و روی ساحل، مردی به راه می گذرد. نزدیک پای او دریا، همه صدا. شب، گیج در تلاطم امواج. باد هراس پیکر رو می کند به ساحل و در چشم های مرد نقش خاطر را پر رنگ می کند. انگار هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟ و مرد می رود به ره خویش. و باد سرگران هی میزند دوباره: کجا می روی ؟ و مرد می رود. و باد همچنان... امواج ، بی امان، از راه میرسند لبریز از غرور تهاجم. موجی پر از نهیب ره می کشد به ساحل و می بلعد یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب. دریا، همه صدا. شب، گیج در تلاطم امواج. باد هراس پیکر رو می کند به ساحل و ...
نویسنده: مطهره
پنج شنبه 86/2/6 ساعت 3:17 عصر
ابری نیست
نویسنده: مطهره
پنج شنبه 86/2/6 ساعت 3:9 عصر
باغ باران خورده می نوشید نور دوستان عزیزان نظر بدین آخه چرا کسی نظر نمیده
نویسنده: مطهره
سه شنبه 86/1/28 ساعت 11:20 عصر
دنگ .... دنگ |
![]() |
![]() |