سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کژی، با دانش راست می شود . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----64560---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----5-----
به یاد بهترین و عزیز ترین گل زندگیم

 

نویسنده: مطهره
سه شنبه 86/3/29 ساعت 11:19 عصر

رنگی کنار شب
 بی حرف مرده است
 مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
 در این شکست رنگ
 از هم گسسته رشته ی هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی بک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژوک
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
 چون سنگ ‚ بی تکان
لغزانده چشم را
 بر شکل های در هم پندارش
خوابی شگفت می دهد آزارش
 گلهای رنگ سرزده از خک های شب
در جاده ای عطر
پای نسیم مانده ز رفتار
 هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار
 بندی گسسته است
 خوابی شکسته است
رویای سرزمین
 افسانه شکفتن گلهای رنگ را
از یاد برده است
 بی حرف باید از خم این ره عبور کرد
 رنگی کنار این شب بی مرز مرده است


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
جمعه 86/3/25 ساعت 2:37 عصر

گنجشک و خدا

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت " . می اید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست .

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :

" با من بگو از انچه سنگینی سینه توست ." گنجشک گفت " لانه کوچکی داشتم ، ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. انگاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

عشق

عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

زیر این گنبد نیلی زیر این چرخ کبود
توی یک صحرای دور یه برج پیر و کهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد
از افق کبوتری تا برج کهنه پرگشود
برج کهنه سرپناه خستگیش شد
مهربونیش مرحم شکستگیش شد
اما این قصه برج و کبوتر سرآغاز یک دلبستگی شد
اول قصمونو تومی دونستی، می دونستی
من نمی تونستم برم تو می تونستی، می تونستی
باد و بارون که تموم شد اون پرنده پر کشید
التماس و اشتیاق یه چشه برج و ندید
عمر بارون عمر برج کهنه بود
بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده روندید
ای پرنده من ای مسافر من
من همون پوسیده گوشه نشینم
هجرت تو هرچی بود معراج تو بود
اما من اسیر مرداب زمینم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
دوشنبه 86/3/21 ساعت 11:14 عصر

باز باران بی ترانه***گریه هایم عاشقانه***می خورد بر سقف قلبم***یاد ایام
تو داشتن***می زند سیلی به صورت***باورت شاید نباشد***مرده است قلبم ز
دستت***فکر آنکه با تو بودم***با تو بودم شاد بودم***توی دشت آن
نگاهت***گم شدن در خاطراتت


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
دوشنبه 86/3/21 ساعت 2:45 عصر

از هجوم روشنایی شیشه های درتکان می خورد
 صبح شد آفتاب آمد
چای را خوردیم روی سبزه زار میز
 ساعت نه ابر آمد نرده ها تر شد
لحظه های کوچک من زیر لادن ها نهان بودند
یک عروسک پشت باران بود
 ابرها رفتند
یک هوای صاف یک گنجشک یک پرواز
 دشمنان من کجا هستند ؟
فکر می کردم
در حضور شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد
در گشودم قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من
آب را با آسمان خوردم
لحظه های کوچک من خوابهای نقره می دیدند
من کتابم را گشودم زیر سقف ناپدید وقت
نیمروز آمد
 بوی نان از آفتاب سفره تا ادرک جسم گل سفر می کرد
 مرتع ادرک خرم بود
دست من در رنگ های فطری بودن شناور شد
پرتقالی پوست می کندم
شهر در ایینه پیدا بود
دوستان من کجا هستند ؟
 روزهاشان پرتقالی باد
پشت شیشه تا بخواهی شب
دراتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با اوج
 در اتاق من صدای کاهش مقیاس می آمد
لحظههای کوچک من تا ستاره فکر میکردند
خواب روی چشمهایم چیزهایی را بنا می کرد
یک فضای باز شنهای ترنم جای پای دوست

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
جمعه 86/3/11 ساعت 3:34 عصر

با سلام خدمت تمام عزیزان حالتون که خوبه خوبه حتما  خدا رو شکر که حالتون خوبه .......امیدوارم این شعر های سهرابو که میذارم ازش استفاده کنید من که خیلی دوسشون دارم حتما بخونید قشنگنمرسی از نظراتی که میدین واقعا دستتون درد نکنه و خسته نباشید

 راستی اینو میخواستم بگم که این شعر انگلیسی که گذاشتم اینم قشنگه ها حتما بخونیدش هر چند میدونم مشک آن است که خود ببوید . دوستان بیشتر از این مزاحمتون نمیشم فقط تلاش کنیم که دیگرانو کمتر اذیت کنیم

و برای شفای تمام بیماران دعا کنیم مخصوصا دایی خودم هر کسی این مطلبو خوند خواهشا برای شفای تمام بیماران یه صلوات بفرسته

خدا نگهدار دوستان امید وارم همیشه موفق باشید ببباااااااای  نظظظظظظظظظظظظظظر یادتون نرررره بای


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
جمعه 86/3/11 ساعت 3:13 عصر

From the day we arrive on the planet
And blinking, step into the sun
There"s more to see than can ever be seen
More to do than can ever be done
There"s far too much to take in here
More to find than can ever be found
But the sun rolling high
Through the sapphire sky
Keeps great and small on the endless round

It"s the Circle of Life
And it moves us all
Through despair and hope
Through faith and love
Till we find our place
On the path unwinding
In the Circle
The Circle of Life

It"s the Circle of Life
And it moves us all
Through despair and hope
Through faith and love
Till we find our place
On the path unwinding
In the Circle
The Circle of Life


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
جمعه 86/3/11 ساعت 3:2 عصر

 رنگی کنار شب
 بی حرف مرده است
 مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
 در این شکست رنگ
 از هم گسسته رشته ی هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی بک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژوک
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
 چون سنگ ‚ بی تکان
لغزانده چشم را
 بر شکل های در هم پندارش
خوابی شگفت می دهد آزارش
 گلهای رنگ سرزده از خک های شب
در جاده ای عطر
پای نسیم مانده ز رفتار
 هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار
 بندی گسسته است
 خوابی شکسته است
رویای سرزمین
 افسانه شکفتن گلهای رنگ را
از یاد برده است
 بی حرف باید از خم این ره عبور کرد
 رنگی کنار این شب بی مرز مرده است

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
دوشنبه 86/2/31 ساعت 11:17 عصر

آبی بلند را می اندیشم و هیاهوی سبز پایین را
 ترسان از سایه خویش به نی زار آمده ام
تهی بالا نی ترساند و خنجر برگ ها به روان فرو می رود
 دشمنی کو تا مرا از من بر کند ؟
 نفرین به زیست : تپش کور
دچار بودن گشتم و شبیخونی بود نفرین
هستی مرا بر چین ای ندانم چه خدایی موهوم
نیزه من مرمر بس تا را شکافت
و چه سود که این غم را نتواند سینه درید
نفرین به زیست دلهره شیرین
نیزه ام یار بیراهه های خطرر را تن می شکنم
صدای شکست در تهی حادثه می پیچد نی ها به هم می ساید
ترنم سبز می کشافد
نگاه زنی چون خوابی گوارا به چشمانم می نشیند
ترس بی سلاح مرا از پا می فکند
من نیزه دار کهن آتش می شوم
 او شمن زیبا شبنم نوازش می افشاند
 دستم را می گیرد
و ما دو مردم روزگاران کهن می گذریم
به نی ها تن می ساییم و به لالایی سبزشان گهواره روان را نوسان می دهیم
 آبی بلند خلوت ما را می آراید

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
دوشنبه 86/2/24 ساعت 11:44 عصر

پروانه به حال تو دل شمع بسوزد
تنها نه دل شمع ، دل جمع بسوزد

از ناله تو اشک من آمیخته با خون
ای سینه مجروح الا ای نی محزون

دل میشکنی باز به آواز شکسته
ای وای چه سوزی است در این ساز شکسته

پرورده به دامان غمت دایه حسرت
ای نوگل پژمان من ای مایه حسرت

پروانه ز آهت جگر سنگ گدازد
با سوز تو آخر دل بیچاره چه سازد

امشب چه شد آخر که نگیری دمی آرام
ای اختر برتافته ای دختر ناکام

بعد از تو به گلزار طرب بادوزان شد
وز باد وزان گلشن آمال خزان شد

بعد از تو خط دلبری و حسن قلم خورد
بعد از تو بساط طرب و عیش به هم خورد

بعد از تو دگر پرده ساز است دریده
بعد از تو دگر قامت چنگ است خمیده

پروانه دگر بعد تو با شمع ستیزد
در ماتم تو شمع طرب اشک بریزد

بعد از تو رود خرمن عاشق همه بر باد
بعد از تو دگر عشق و جوانی رود از یاد

بعد از تو دگر زخم کند زخمه دل چنگ
دیگر نزند زمزمه تار بدل چنگ

بعد از تو دگر بغض بگیرد گلوی نای
بیرون نجهد از گلوی نای بجز وای

بعد از تو دگر باده کشان جام شکستند
بعد از تو در میکده ها را همه بستند

طوفان بلا از همه سو باد برانگیخت
ابر آمد و سیلاب غم از دیده فرو ریخت

این سینه سرور دل عشاق حزین است
آن سینه که مستوجب تیر است نه این است

این سینه بجز جایگه عشق و وفا نیست
این سینه بجز آینه غیب نما نیست

این قلب شکسته است و درو غیر خدا نیست
یک لحظه خدا از دل بشکسته جدا نیست

امشب عجبی نیست که پروانه پرستم
من شاعر سودا زده عاشق مستم

پروانه رفیقان همه از غم بهراسند
این مجلسیان قدر تو چون من نشناسند

من نیز در این سینه دل غمزده دارم
من نیز در این شهر یکی گمشده دارم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
دوشنبه 86/2/24 ساعت 11:33 عصر

مرغ مهتاب می خواند
ابری در اتاقم میگرید
 گلهای چشم پشیمانی می شکفد
 درتابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد
 مغرب جان می کند
 می میرد
گیاه نارنجی خورشید
 در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریم درخواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد
کنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای چشم پشیمانی را پر پر می کنم


    نظرات دیگران ( )
   1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ای ستاره ها
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •