کوير چشمات غم کوچ باريدن گرفت ، خوشي در التهاب دستان من زنجير شد...
در سکوت پر از همهمه بغضي پينه بسته فاصله اي زرد شيون ميکرد و حالا.سالهاست برگهاي آرامشم خشکيده و در پيله اين بيقراري ميپوسم