عشق یعنی...!
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
با سلام خدمت دوستان گلم حالتون احوالتون؟؟؟؟؟؟؟؟/من حالم زیاد خوب نیست چون داییم حالش اصلا خوب نیست دوستان مرسی از نظر های نداده ی شما خدمت اون اقا یا خانمی که به نام خیانت کار نظر داده عرض میکنم یعنی اول سلام بعد عرض کنم مرسی که نظر دادی بعد از کجا میدونی شما که من عزیز پیدا کردم؟؟؟؟؟؟من عزیزی داشتم و دارم که با هیچ چیزی عوضش نمیکنم
به هر حال ممنون از همتون بببببببببببببای عزیزاااان راستی ولنتاین هم مبارکککککککک
رسوای عالمی شدیم و دل هجران دیده ی خود را در جفای بار سنگدل فراموشکار
چون شمع لرزان نیمه تمام نثار کردیم و به مستی قطرات اشک از دیده فرو ریختیم،
تا شاید سازنده ی کائنات را دل بر این خلقت عاجز تیره بخت بسوزد و طرحی نو
بریزد.
رسوای عالمی شدیم و به مستی شکوه ها،از خالخ خود آغاز نهادیم تا از فتنه های
فتنه انگیزش درس عبرتی گرفته بر مشتی پوست و استخوان سخت نگیرد آتشی از
قطرات سوزان سرشک بر دیده آنقدر روان ساختیم که شاید شعله های درخشانش
این جسم نحیف را بسوزاند و از غم و اندوه یار سنگدلی آزادش سازد ولی افسوس
که :
(( او خفته است و چه داند که در غمش شب هجر
چگونه بر من شب زنده دار میگذرد ))
ز دست دیده به هر کجا که قدم میگذاریم میان سیل اشکش چو مغروقینی که
امواج بی پایانی بر سرشان سایه بیفکند در ظلمات ابدی فرو میرویم وه که این
فکر چه سرعتی دارد و چه مسافتی. نه آن را در و پیکری باشد و نه بعد و پایانی ،
بی تامل بیاندیشید و بی دلیل بنویسید،بی سبب نیست که گفته اند:
(( ز بسکه سر زده رفتی و آمدی ای فکر
تو خانه ی دل من کاروان سرا کردی ))