سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که راز خود را نهان داشت ، اختیار را به دست خویش گذاشت . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----64936---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----4-----
به یاد بهترین و عزیز ترین گل زندگیم

 

نویسنده: مطهره
چهارشنبه 86/6/21 ساعت 10:59 صبح

عروسک قصه ی من
 گهواره ی خوابت کجاست ؟
 قصر قشنگ کاغذی
پولک آفتابت کجاست ؟
بال و پر نقره ای
 کفتر عشقمو کی بست ؟
 اینه ی طوطی منو
 سنگ کدوم کینه شکست ؟
عروسک قصه ی من
 زخم شکسته با تنت
 بمیرم ای شکسته دل
 چه بی صداست شکستنت
صدای عشق من و تو
 که تلخ و گریه آوره
 تو این سکوت قصه ای
 شاید صدای آخره
 بعد از من و تو عاشقی
 شاید به قصه ها بره
 شاید با مرگ من و تو
 عاشقی از دنیا بره
 عروسک قصه ی من
 سوختن من ساختنمه
 تو این قمار بی غرور
بردن من ، باختنمه
 عروسک قصه ی من
 شکستنت فال منه
 این سایه ی همیشگی
 مرگه که دنبال منه
 جفتای عاشقو ببین
 از پل آبی می گذرن
 عروسک قلبشونو
 به جشن بوسه می برن
 اما برای من و تو
 اون لحظه ی آبی کجاست ؟
 عروسک قصه ی من
 پس شب آفتابی کجاست ؟

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
پنج شنبه 86/5/25 ساعت 12:4 صبح

ازهجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب
مرده ای را جان به رگ ها ریخت
پا شد از جا در میان سایه و روشن
 بانگ زد برمن :‌ مرا پنداشتی مرده
و به خک روزهای رفته بسپرده ؟
لیک پندار تو بیهوده است
پیکر من مرگ را از خویش می راند
سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است
 من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم
شادی ات را با عذاب آلوده می سازم
 با خیالت می دهم پیوند تصویری
 که قرارت را کند در رنگ خود نابود
 درد را با لذت آمیزد
 در تپش هایت فرو ریزد
 نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود
مرده لب بر بسته بود
 چشم می لغزید بر یک طرح شوم
 می تراوید از تن من درد
 نغمه می آورد بر مغزم هجوم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
شنبه 86/5/6 ساعت 11:50 عصر

 چه گذشت ؟
زنبوری پر زد
 در پهنه
 وهم این سو آن سو جویای گلی
 جویای گلی آری بی ساقه گلی در پهنه خواب نوشابه آن
اندوه اندوه نگاه بیداری چشم بی برگی است
نی سبدی می کن سفری در باغ
باز آمده ام بسیار و ره آوردم تیناب تهی
سفری دیگر ای دوست و به باغی دیگر
بدرود
بدرود و به همراهت نیروی هراس


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مطهره
دوشنبه 86/4/18 ساعت 5:28 عصر

پس از لحظه های دراز
بر درخت خکستری پنجره ام برگی رویید
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند
و هوز من
ریشه های تنم را در شنهای رویاها فرو نبرده بودم
 که به راه افتادم
 پس از لحظه های دراز
سایه دستی روی وجودم افتاد
 و لرزش انگشتانش بیدارم کرد
و هنوز من
پرتو تنهای خودم را
در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم
 که به راه افتادم
پس از لحظه های دراز
پرتو گرمی در مرداب بخ زده ساعت افتاد
و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت
و هنوز من
 در مرداب فراموشی نلغزیده بودم
که به راه افتادم
پس از لحظه های دراز
یک لحظه گذشت
برگی از درخت خکستری پنجره ام فرو افتاد
دستی سایه اش را از روی ئجودم برچید
 و لنگری در مرداب ساعت بخ بست
 و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ای ستاره ها
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •